مهرام روایتی از زندگی دانش آموزان  /
بهروز مهرام  /
عضو هیات علمی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی  /

برنامه درسی متشکل از عناصری است که تمامی آنها در سایه معلم جان گرفته و به زعم متخصصانی همچون زایس، برنامه درسی زنده نامیده می‎شود. این "معلم" است که با استفاده از "روش" مناسب، نیل به غایت تربیتی را فراهم می‎آورد. با استفاده از روش مناسب است که می‏توان در سایه سار هدف گام برداشت و به بیراهه نرفت. این هدف به مثابه قطب نما برای ناخدای ناجی است؛ هدفی که به مانند هسته محوری اتم، شعاع و سرعت حرکت و فاصله اجزاء پیرامونی را تنظیم نموده و حیاتِ حیات را در زندگی فیزیکی رقم می‏زند. به یاد خاطره‏ای می‏افتم که دوستی از آثار استاد صفایی حائری برایم نقل کرده که بر سیطره هدف بر دیگر اجزاء یک برنامه و از جمله روش دلالت داشت. او نقل می‏نمود: " زمانی طلبه‏ای در محضر عالمی تلمّذ نموده و پس از گذران روزگاری تصمیم می‏گیرد که غوره نشده، مویز شود. پس به پیش استاد رفته و عنوان می‏دارد که دیگر دانش اندوزی بس است و خلایق در انتظار چو منی، که به میان آنان روم و به هدایت قوم به الی الله مبادرت نمایم؛ و در جواب استاد که فرصت آن هم خواهد رسید، بی‏تابی نموده و عزم خود را هویدا. 1053500x374 1423471815152496

پس توشه برداشته و راهی سفر و اولین ده را پایگاه تبلیغ خود. چه اینکه حجت خدا بر زمین بودن و تأخیر هدایت مخلوق، مستوجب قهر. پس به مسجد رفت و به پیش نماز اقتداء کرد و متوجه اغلاط لفظی و امامت ناشایست مأمومین گشت؛ پس صبر پیشه نمود و پس از نماز بر مستمعین منبر شیخ پیوست. لختی نگذشت که با استماع بیان نادرست احکام، برآشفت و فریاد برآورد که یا شیخ! چه می‏گویی که این امت را به انحراف رهنمونی؛ برخیز و از این منبر به زیر آ که نه نمازت رضایت حق را به دنبال دارد و نه بیان احکامت. شیخ نگاهی به او انداخت و گفت: استغفرالله، یا ایّها النّاس، که من قصد داشتم تا جامه رحلت به تن کرده و از این روستا عزیمت نمایم که در خواب دیدم به من گفته شد یا شیخ، رفتن تو همان و آمدن ابلیس به میان مردمان، همان. الحمدلله که نمردم و تعبیر این رویا دیدم؛ و این حرف همان و ریختن آدمیان بر سر طلبه جوان بی‏کیاست همان و زدن تا سر حد مرگ همان و تصمیم طلبه برای برگشت به پیش استاد و تلمّذ بیشتر همان. پس از سالیانی که گذشت، استاد حاذق به طلبه گفت که حال من به تو مأموریت حرکت و اصلاح می‏دهم که تجربه‏ای برای روش مند کردن در راستای هدف آموخته‎ای. به میان همان آدمیان برو و کار از سر گیر. او به ده بازگشت و این بار پشت سر ملا ایستاد و با او نماز خواند و مدافع او شد. اگر مسأله‏ای پیش می‏آمد که ملا به زحمت می‏افتاد، او کمک می‏کرد و مسائل را جواب می‏داد. ملا که می‏دید مریدی دلسوز همراه دارد، او را به خود نزدیک کرد. رفته رفته ملا به شناختی از خود نائل شد که منبر را کسر شان دانسته و به محراب قناعت کرد و منبر را به طلبه واگذاشت. به راستی که رهرو هدف و روش، راه‏ها را شناخته و منصب را به دست آورده و ملا را خلع سلاح کرده بود. اما هنوز حسابی تصفیه نشده باقی مانده بود. یک شب که ملا در کنار منبر نشسته و او بر بالای منبر، سخن را به معاد کشاند و اشک‏ها را از چشم‏ها بیرون ریخت. آن گاه گفت: یک بشارت می‏دهم، من امروز در دغدغه‏ی قبر و عذاب در خواب دیدم که قیامت به پا شده و عذاب‏ها آماده گردیده؛ کس، کس را نشناخته و هر کسی از دوستش گریخته و سراغ پناهگاهی است. ناگاه ندایی رسید که: آیا از فلانی - ملا‏ی ده -امانی داری؟ هر کس یک مو از او به همراه داشته باشد در امان است. این را گفت و از ملا تقاضا کرد که مرا امانی بده! ملا که غرق در این تمجید بود و عقل را به گرو نفس سپرده، دستی به صورتش کشید و امانی به او داد. او امان را گرفت و مردم را تحریک کرد که امان بگیرند. از اطراف و اکناف مجلس تقاضا شروع شد و وضع بدی پیش آمد. مردم خودشان امان را از سر و صورت ملا می‏گرفتند. ملا بی‏مو شد و زیر دست و پاها خونین و بی‏رمق افتاده بود که از لای جمعیت چشمش به بالای منبر افتاد و با ناله پرسید: آخر تو چه وقت این خواب را دیدی؟ لعنت بر این خواب! که طلبه با نگاهی پر معنا جوابش داد: تو چه وقت آن خواب را دیده بودی؟ لعنت بر آن خواب! 

برگرفته از کتاب پرورش گل سرخ: روایتی از زندگی دانش آموزان
بهروز مهرام، راهله انصاری پور؛ انتشارات مدرسه ـ 1395